وقتی نگاهت راه را گم کرد
حتی خدا هم خواست گمراهم
حالا که از چشم تو افتادم
دیگر نمی دانم چه می خواهم
وسع نگاهم بیش از اینها نیست
آدم شدم در باغ چشمانت
حوا تمام شب دعا می کرد
سیبی بیفتد بر سر راهم
دیشب خبر آمد برادر ها
تعبیر خوابم را عوض کردند
تو در تُرنجستانی از نوری
من در سیاهی های این چاهم
کنعان من یعقوب را کُشتی
از بس که قولِ یوسفش دادی
یوسف به میل خود از اینجا رفت
من بوی پیراهن نمی خواهم
بازم رُخَت افتاده در برکه
یعنی جنونت سخت نزدیک است
امشب که رویت قرص کامل نیست
کم کردی از داروی این ماهم
پویان قلندری
حتی خدا هم خواست گمراهم
حالا که از چشم تو افتادم
دیگر نمی دانم چه می خواهم
وسع نگاهم بیش از اینها نیست
آدم شدم در باغ چشمانت
حوا تمام شب دعا می کرد
سیبی بیفتد بر سر راهم
دیشب خبر آمد برادر ها
تعبیر خوابم را عوض کردند
تو در تُرنجستانی از نوری
من در سیاهی های این چاهم
کنعان من یعقوب را کُشتی
از بس که قولِ یوسفش دادی
یوسف به میل خود از اینجا رفت
من بوی پیراهن نمی خواهم
بازم رُخَت افتاده در برکه
یعنی جنونت سخت نزدیک است
امشب که رویت قرص کامل نیست
کم کردی از داروی این ماهم
پویان قلندری