غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی


هر دل که به دریای تو زد رو به زوال است
مرداب تو پایان هر احساس زلال است

پاسخ نشنید هرکه از احساس تو پرسید
پاسخ ندهد آنکه خودش غرق سوال است

تا صحبت آغوش تو شد مرجع‌مان گفت:
هرگونه گناهی که محال است، حلال است

بیزاری از عشق و هوس و خلوت و آغوش
آخر چه کسی فاتح این چارمحال است؟

هر گوشه کسی وصف تو را می کند اما
یک شهر به هنگام تماشای تو لال است

رحمی بکن ای فتنه ی آشوب دل و عقل
لبخند تو آتش بس این جنگ و جدال است

مجید باقرزاده

نظرات  (۱)

عالییی خداشاهده حال کردم

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است