غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

باید به دریا برد این اندوه مبهم را
باید که خالی کرد جایی دیگر این غم را

اینجا نمی فهمند اشک و خنده یعنی چه
اینجا نمی فهمند اصلا حرف آدم را

تنها شدن یعنی که حتی شانه ی دیوار
طاقت ندارد سایه ی یک قامت خم را

دیشب که اشکم ریخت... آری، تازه فهمیدم
وا کرده بعد از آن صبوری ، عشق، مشتم را

تنهایی ام امروز هم مهمان شد و باهم
فنجان به فنجان می زدیم این بغض گلدم را

باید بریزد ترسم از تغییر ؛ در من عشق !
تکرار کن یک بار دیگر لرزش بم را

من وصله ی ناجور این جمع ام، خداحافظ !
یک قطره خون آلوده خواهد کرد زمزم را

پیمان برنا

نظرات  (۲)

ﻋﻠﻴﻪ
عالی بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است