غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

طبعم پرنده بود که گاهی فرود داشت
در من همیشه شعر نگفته وجود داشت

مرداب هم به نیت دریا شدن شتافت 
اما نداشت همت و شوری که رود داشت

سطح توقع همه بالاست قصه چیست؟!
بازار بعد یوسف کنعان رکود داشت

انگشت های کوه نورد حریص من
تا فتح شانه های تو میل صعود داشت

فهمیده بود ارزش یوسف به سکه نیست
اما پس از فروختن او چه سود داشت؟!

***
هر تشنه ای که دست نشست از سراب وصل
مانند من امید به آنچه  نبود داشت....

مسعود بهشتی فر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است