غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

یادت افتادم و دیدم که سراپا غزلم 
من که بی تاب تو از مطلع روز ازلم 

صبحْ خورشیدی و شب دور تو می گردم من 
تو زحل هستی و من هاله ی دورِ زحلم 

جان به لب میشوم از صاعقه ی برق لبت 
سُرمه آنقدر نکش جان من! آمد اجلم 

مشکلی پیش نمی آید از این پیوستن 
نه تو چون خربزه هستی و نه من چون عسلم 

چون مداری ست که بر دور زمین پیچیده 
دست هایم که گرفته ست تو را در بغلم 

غصه نه! گریه نکن! چانه نلرزان، خوبم
که لبت زلزله، من خانه ی روی گُسلم 

'' دوستت دارم '' اگر کم به زبانم جاریست 
سوء برداشت نباشد، که من اهل عملم 

نظرم گر به کسی غیرِ تو شد، کور شوم 
که من از روز ازل فارغ از این مبتذلم 

شعر را گرچه سرودم تو به من غرّه مشو 
زحمتش گردن دفترچه ی من بود و قلم 

ایمان صابر

نظرات  (۷)

عالی بود ممنونم
احسنت عالی بود
مثل همیشه عالی و دلنشین
👍👍👍👍👍👍👍👌👌👌
بسیار زیبا بود
عالی 👍🏻
خیلی خیلی زیبابود.
لذت بردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است