غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

دستی که به سر خورده وُ رنگی که پریده
شد قسمت آن کس که نگاه تو خریده

خونِ دلِ این عاشق دیوانه ی کویت
ارثی ست که بعد از تو به پیمانه رسیده

کامی نگرفتم ز لب وُ شهره ی شهرم
چون گرگِ پر از حسرتِ یوسف ندریده

حالم چو شکاریست که از عشق به صیاد... 
از دامِ پر از فتنه ی او پا نکشیده...

این بید هم از عشق تو مجنون شده لیلا! 
"مویی که پریشان شد وُ قدی که خمیده"

گفتند که عید است و دگر روزه مگیرید... 
پیداست که زاهد خم ابروی تو دیده...

چیزی نشدم حاصل از آن شب که تو رفتی
من ماندم و نارنج و غمِ دستِ بریده..

محمدامین افراشته

نظرات  (۲)

۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۲ علیرضا علیان
عالی بود
من به این رای میدم
بسیار عااااللییی :-*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است