دستی که به سر خورده وُ رنگی که پریده
شد قسمت آن کس که نگاه تو خریده
خونِ دلِ این عاشق دیوانه ی کویت
ارثی ست که بعد از تو به پیمانه رسیده
کامی نگرفتم ز لب وُ شهره ی شهرم
چون گرگِ پر از حسرتِ یوسف ندریده
حالم چو شکاریست که از عشق به صیاد...
از دامِ پر از فتنه ی او پا نکشیده...
این بید هم از عشق تو مجنون شده لیلا!
"مویی که پریشان شد وُ قدی که خمیده"
گفتند که عید است و دگر روزه مگیرید...
پیداست که زاهد خم ابروی تو دیده...
چیزی نشدم حاصل از آن شب که تو رفتی
من ماندم و نارنج و غمِ دستِ بریده..
محمدامین افراشته
شد قسمت آن کس که نگاه تو خریده
خونِ دلِ این عاشق دیوانه ی کویت
ارثی ست که بعد از تو به پیمانه رسیده
کامی نگرفتم ز لب وُ شهره ی شهرم
چون گرگِ پر از حسرتِ یوسف ندریده
حالم چو شکاریست که از عشق به صیاد...
از دامِ پر از فتنه ی او پا نکشیده...
این بید هم از عشق تو مجنون شده لیلا!
"مویی که پریشان شد وُ قدی که خمیده"
گفتند که عید است و دگر روزه مگیرید...
پیداست که زاهد خم ابروی تو دیده...
چیزی نشدم حاصل از آن شب که تو رفتی
من ماندم و نارنج و غمِ دستِ بریده..
محمدامین افراشته
من به این رای میدم