گوشم که از شنیدن فریـادها، کَرَم
چشمم که از روایت مرثیـه ها، تَرَم
انگار مثل قوری جوشیده چای و سرد
بی مشتری رهـا شده روی سماورم
مانند کوره راهی متـروکه سالهاست
حتی مسـافری نگذشته است از سرم
با تـو ولی حکایت من فرق می کند
هنگام خوب رد شدنـت از برابرم
مانند یوسفی که به بزمم رسیـده ای
انگـار تازه می شود آن قصه، باورم
با بازی خیـال، زمانی برای تو
پیراهنی به رنگ گل لاله می خرم
مانند قاصد خبری خوب می شـوی
تا لحظه رسیـدن تو غصه می خورم
گاهی میان خنده یکریـز در منی
گاهی تو را به قله اندوه می بـرم
نابم، کمـم، اصیل و پرآوازه ام ولی
عطرم که در هوای تو از خویش میپرم
با من هزار حسرت پرواز و اوجهاست
هر چند پیر و خسته پرستوی آخرم
حمید کاظم زاده
چشمم که از روایت مرثیـه ها، تَرَم
انگار مثل قوری جوشیده چای و سرد
بی مشتری رهـا شده روی سماورم
مانند کوره راهی متـروکه سالهاست
حتی مسـافری نگذشته است از سرم
با تـو ولی حکایت من فرق می کند
هنگام خوب رد شدنـت از برابرم
مانند یوسفی که به بزمم رسیـده ای
انگـار تازه می شود آن قصه، باورم
با بازی خیـال، زمانی برای تو
پیراهنی به رنگ گل لاله می خرم
مانند قاصد خبری خوب می شـوی
تا لحظه رسیـدن تو غصه می خورم
گاهی میان خنده یکریـز در منی
گاهی تو را به قله اندوه می بـرم
نابم، کمـم، اصیل و پرآوازه ام ولی
عطرم که در هوای تو از خویش میپرم
با من هزار حسرت پرواز و اوجهاست
هر چند پیر و خسته پرستوی آخرم
حمید کاظم زاده