غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

عشق باید با صبوری آشنا می شد که شد
مثل رویا می شد، از منطق جدا می شد که شد
 
خویش را می زد به نابینایی و درماندگی
راهی شهری به نام ناکجا می شد که شد
 
باید اول خنده ای پنهان به لب ها می نشاند
با صدای گریه آخر بر ملا می شد که شد
 
عشق باید با هزاران وعده می آمد ولی
وعده هایش ناگهان باد هوا می شد که شد
 
عشق بیماری مسری بود تا سر می رسید
هر دلی باید به زودی مبتلا می شد که شد
 
قلب با جراحی و پیوند و اینها خوب شد
عشق اما عشق... باید بی دوا می شد که شد

الهه صابر

نظرات  (۵)

۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۴ مهدیه موسی زاده
مثل همیشه بسیار زیبا بود الهه جان....
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۸ آندیا ماهوری
بسیار زیبا وعالی بود.پشتیبان مهربانم 
سلام عزیزم خیلی عالی بود بهت افتخار می کنم.

سلام عزیز دلم عالییییییییییییییی بود

سلام ستاره
خیلی زیبابود


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است