غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

‏آه بی فایده بوده است تمنا کردن
قصدت این ست گذر کردن و رسوا کردن

غم مهتاب مرا سخت زمینگیرم کرد
حال مردابم و دورم ز تقلا کردن

من پی وا شدن زلف گره خورده وصل
تو به دنبال مرا از سر خود وا کردن

بعد تو کار زلیخا شده هر شب رفتن
سر چاهی که در آن بودی و نجوا کردن

«عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش»*
گرچه معشوق کمر بسته به حاشا کردن

عشق معنای صحیحی ز رسیدن ها نیست
عشق یعنی بدهی تن به مدارا کردن

نفسی هست دلی هست ولی جانی نیست
مرگ یعنی که مرا از تو مجزا کردن

*تضمینی از بهروز یاسمی

محمد عزیزی

نظرات  (۱)

۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۸ فریبا امیرعدل
نفسی هست دلی هست ولی جانی نیست...
مرگ یعنی که مرا از تو مجزا کردن...

عالی بود عااالی👏👏👏👏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است