غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

نگاهم رو به پایین است و این دلتنگی پنهان
صدای بغض قلبم در سکوت متروی تهران

سکوتی مملو از درد و غم و فریاد یاد تو
تویی که رفتی و بی تو شده دنیای من زندان

و زندانی پر از سلول سرد انفرادی که 
ملاقاتی ندارد جز ملاقات من و فقدان

من و فقدان عطر تو، من و فقدان آغوشت
دلم پر میکشد هر دم برای دیدن باران

تو که باران من بودی، ببار امشب خلاصم کن
از این دریای خشکیده، از این آتش، از این بحران

"چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود"
نمیفهمیدمت حافظ، ولی اکنون چرا ... آسان!

چه آسان دل بریدی و ندیدی که غزل هایم
شده تلمیح یاد تو و تشبیهت به این و آن

تو خود تشبیه تفضیلی برای وصف هر وجهی
بیا و بگذر از شاعر برای گفتن هذیان

قطار آمد ... کجا بودم؟ ... میان این توهم ها
فقط یک مصرع دیگر ... بیا، دلتنگتم ... پایان!


سید علیرضا بهاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است