غزل فارسی

غزل فارسی

این غـزل ها همه جان پاره ی دنیــای من اند
لیـک با این همه از بهـر تـو مـی خواهـمشـان

آنچه گذشت...

ابزار نظر سنجی

غریبه روی گردانید و محرم شانه خالی کرد
جهان از اعتنا کردن به حرفم شانه خالی کرد
 
سراغ هر که رفتم دستهایم باز خالی ماند
به بختم رو زدم افسوس او هم شانه خالی کرد
 
نصیب گرگ صحرا هم نگردانند مردی را
که اول دست یاری داد، کم کم شانه خالی کرد
 
که ام؟ یک روح سرگردان که برزخ در به رویم بست
که حتی از قبول من جهنم شانه خالی کرد
 
سحر در خواب می دیدم که روز اول خلقت
امانت عرضه شد، این بار، آدم شانه خالی کرد

حسین بیگی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمام حقوق مادی و معنوی برای گروه غزل فارسی محفوظ است