غریبه روی گردانید و محرم شانه خالی کرد
جهان از اعتنا کردن به حرفم شانه خالی کرد
سراغ هر که رفتم دستهایم باز خالی ماند
به بختم رو زدم افسوس او هم شانه خالی کرد
نصیب گرگ صحرا هم نگردانند مردی را
که اول دست یاری داد، کم کم شانه خالی کرد
که ام؟ یک روح سرگردان که برزخ در به رویم بست
که حتی از قبول من جهنم شانه خالی کرد
سحر در خواب می دیدم که روز اول خلقت
امانت عرضه شد، این بار، آدم شانه خالی کرد
حسین بیگی نیا
جهان از اعتنا کردن به حرفم شانه خالی کرد
سراغ هر که رفتم دستهایم باز خالی ماند
به بختم رو زدم افسوس او هم شانه خالی کرد
نصیب گرگ صحرا هم نگردانند مردی را
که اول دست یاری داد، کم کم شانه خالی کرد
که ام؟ یک روح سرگردان که برزخ در به رویم بست
که حتی از قبول من جهنم شانه خالی کرد
سحر در خواب می دیدم که روز اول خلقت
امانت عرضه شد، این بار، آدم شانه خالی کرد
حسین بیگی نیا